هیچ اتفاق قابل توجهی پشت میز تلفن در حال سقوط نیست. پس دلیل این تپش قلب چیه ؟ دلیل این بی تابی ؟ این آشوب ! بوق آزاد در گوشم زوزه می کشه. بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ... با انگشت اشاره و لمس شماره صفر خفه میشه. نهصد و سی و پنج ... مردد میشم! صدای رینگتون گوشیت میپیچه توی گوشم. تصورت می کنم در حال قهقهه. کنار همون جمع دوستانه قدیمی که من ازش طرد شدم ! از همون قهقهه ها که صدات به زیر ترین نت ممکن میل می کرد و گاهی تا چند ثانیه نفس نمی کشیدی. چشام و بستم و تصورت کردم چطور با دیدن شماره من خنده ات محو میشه. وحشت کردم. گوشی و با شدت گذاشتم سر جاش. کم طاقت تر از این حرفام. دوباره برداشتم. بیـــــــــــ ... امان ندادم. صفر نهصد و سی و پنج ... پونصد و نود و یک ... دوباره چشام و بستم و تصورت کردم. اتاق نیمه تاریک. روی تخت. با اون عوضی. در حال ... و با تماس من گوشی ات توی کوله پشتیت می لرزید ... فقط می لرزید ... از وحشت می لرزم ... فقط می لرزم ...
از شهرم متنفرم
از بندرانزلی متنفرم
از دریا متنفرم
که با هر موج به سمت ما چنگ انداخت
برد ...
بلعید ...
حتی جنازه دوستام و پست نداد ...
متنفرم ...
این بار به جای پاکت نامه
پاکت های خالی سیگارم را برایت پست می کنم
شاید بخاطر بیاوری
این مرد
بر خلاف تو
هرگز اراده ترک کردن نداشت