آغوش تو از عجایب بود. فضایی که به سختی انتهایش را می دیدم و سعی در بلعیدن من داشت. انگار موجود ناشناخته ای در حجم تیرگی پیراهنت کمین کرده بود. و من ... داوطلب ترین طعمه دنیا بودم! از لحظه تسلیم تا شکار فقط چند نفس نسبتا عمیق فاصله بود. و شاخه های جنگل آغوشت دور کنده پیر تنم به سرعت می پیچید. انگار سعی در محو کردن من داشتی. سعی در حل کردن ته مانده های شکر استکانت چای ات. سعی در مومن کردن من به کفرت. به راستی آغوش تو وطن بود. بانو ! باور کن تبعید عادلانه نیست !
و اقلیم ِ تنت بهار است برای ِ من .. /
تا همیشـ ه .. /
خوشحالم که باز پیداتون کردم آقای هنوز :)
با تشکر از بانو زکیه البته :)
منم خوشحالم :)
اغوش تو وطن بود...
وبلاگ جدید مبارک پدرام ^_^
مرسی رفیق قدیمی :)
تشبیهاتی عالی...
مرسی :)
ظالمانه ترین مجازات....
مرا از وطنم بیرون می اندازی.
از خانه ام ...
نگذار پناهنده آغوش استکبار بشوم....
:)
باید غرق شوی تا زنده بمانی ...
بار ها بهم گفتی ...