شاید ...
شاید ...

شاید ...

کجاست ای یار آغوش تو


آغوش تو از عجایب بود. فضایی که به سختی انتهایش را می دیدم و سعی در بلعیدن من داشت. انگار موجود ناشناخته ای در حجم تیرگی پیراهنت کمین کرده بود. و من ... داوطلب ترین طعمه دنیا بودم! از لحظه تسلیم تا شکار فقط چند نفس نسبتا عمیق فاصله بود. و شاخه های جنگل آغوشت دور کنده پیر تنم به سرعت می پیچید. انگار سعی در محو کردن من داشتی. سعی در حل کردن ته مانده های شکر استکانت چای ات. سعی در مومن کردن من به کفرت. به راستی آغوش تو وطن بود. بانو ! باور کن تبعید عادلانه نیست !

نظرات 7 + ارسال نظر
مـ ه تار .. / چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 11:35

و اقلیم ِ تنت بهار است برای ِ من .. /
تا همیشـ ه .. /

elanor شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 19:56 http://www.missnooon.blog.ir

خوشحالم که باز پیداتون کردم آقای هنوز :)

با تشکر از بانو زکیه البته :)

منم خوشحالم :)

سارا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 21:11 http://sm19.blogfa.com

اغوش تو وطن بود...
وبلاگ جدید مبارک پدرام ^_^

مرسی رفیق قدیمی :)

نیلوفری سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 16:52 http://lilie.mihanblog.com

تشبیهاتی عالی...

مرسی :)

کروکودیل پیر سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 02:33 http://korokodiledaroneman.blogsky.com/

ظالمانه ترین مجازات....
مرا از وطنم بیرون می اندازی.

از خانه ام ...

کولی دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 14:40 http://Gipsy.blogsky.com

نگذار پناهنده آغوش استکبار بشوم....

:)

باید غرق شوی تا زنده بمانی ...

بار ها بهم گفتی ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.