شاید ...
شاید ...

شاید ...

سگ برگ

دفتر نمی خریدیم. یعنی حق نداشتیم بخریم. یعنی پول نداشتیم بخریم. خیره به دستای نیرو دریایی که به رسم هر سال پدر بازنشسته ام و مورد لطف خودش قرار بده. دفتر های متروک. هیچ شخصیت کارتونی تو جلد این دفتر ها زندگی نمی کرد. حق داشتند. همیشه جلد بعد از دو ماه از منگنه جدا می شد و ممکن بود شخصیت های کارتونی کارتون خواب بشن. سهمیه دفتر ها محدود بود. به تعداد درس ها دفتر نداشتیم. اما باز هم بابا میلی به خرید نداشت. ریاضی و از راست و فارسی از چپ می نوشتیم. نیمه های سال هر دو درس به وسط دفتر می رسیدند و از دیدن هم شاخ در میاوردن. فلاکت ! فلاکت ! فلاکت !

ولی نمی دونم چرا الان دلتنگ اون فلاکتم !

نظرات 4 + ارسال نظر
پادمه شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 19:50

پدیکس، آقای هنوز، شاید..
خدارو شکر پیداتون کردم

سورئالیست جمعه 26 تیر 1394 ساعت 15:29 http://ashoftegi.blogsky.com/

کم نوشتار شدیا

چی بگم ...

سورئالیست جمعه 19 تیر 1394 ساعت 23:58 http://ashoftegi.blogsky.com/

آخ یادش بخ

ساکن چهارخانه ی پیراهنش پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 11:26 http://4khane.blogsky.com/

پدرام ....

زکیه ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.