شاید ...
شاید ...

شاید ...

خاموش

خاموش ... روشن ... خاموش ... روشن ... در آغوش ویلچر ، رو در روی پنجره نیمه باز، خیره  به چراغ نئون چشمک زن هتلی خسته تر از  خودش . خاموش ... روشن ... خاموش ... روشن ... اون قدر اون روزا کمرنگ شدن که بدون پا در میانی آلبوم عکس و بریده های روزنامه به راحتی انکار میشن. دست هایی که روز افتتاحیه هر فیلم برای کوچک ترین لمس به سمتش شلیک میشدن. دخترای دبیرستانی دروغگویی که قسم میخوردن یک بار ، پشت صحنه یک فیلم بوسیدنش. فلش دوربین ها که مرتبا خاموش و روشن می شدند. خاموش ... روشن ... خاموش ... خاموش ... خاموشــــــــــــــــــــــ . . .

نظرات 2 + ارسال نظر
اِلــــــــی پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 20:08 http://elinevesht.blog.ir

خیلی به دل نشست:)

:) جمعه 1 آبان 1394 ساعت 23:35

هوووم :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.